قلعه نی

قلعه نی

تاریخ وفرهنگ و آداب و رسوم و جلوه های طبیعی و آخرین اخبار دهستان قلعه نی (توابع خراسان رضوی شهرستان زاوه )
قلعه نی

قلعه نی

تاریخ وفرهنگ و آداب و رسوم و جلوه های طبیعی و آخرین اخبار دهستان قلعه نی (توابع خراسان رضوی شهرستان زاوه )

قلعه نی ، انقلاب اسلامی، دفاع مقدس ، ایثار وشهادت

 


  أَعُوذُ بِاللَّه‏ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم 

مردم از ظلم وبیداد ستمشاهی به تنگ آمده اند که ندای عدالتخواهی وآزادی  مردی ازسلاله رسول الله بگوش می رسد سراز پا نشناخته به یاری او می شتابند مردم متدین ودین مدارقلعه نی با محوریت   روحانیون روستا هرروز درراهپیمایی ضد رژیم پهلوی که درشهرستان تربت حیدریه برپا می شد شرکت گسترده داشتند تا اینکه باهمت مردم قهرمان تربت حیدریه وروستاهای مجاور من جمله روستای قهرمان پرورقلعه نی دردهم دی به حاکیت طاغوت پایان داده شد وازافتخارات مردم شهید پرور قلعه نی است که درروز تسخیرشهر وپایین کشیدن مجسمه شاه آقای علی اکبرایل بیگی فرزند کربلایی مراد که بعدها به افتخارپدرشهیدی مفتخرگردید طناب را به گردن مجسمه شاه خائن انداخت وبا پایین کشیده شدن مجسمۀ ملعون شهرسقوط وتربت حیدریه اولین شهری بود که اداره آن بدست انقلابیون افتاد وازآن پس تلاش بی وقفه ای را مردم شهید پرور برای کمک به انقلابیون تهران شروع نمودند ، بزرگان وریش سفیدان به خوبی بیاد دارند که علاوه برکمک های نقدیِ کامیون کامیون درقلعه نی نان پخت می شد وبه تهران فرستاده می شدکه دراین مرحله ازانقلاب نقش زنان روستا مثال زدنی بود ، زنانی که داوطلبانه وبدون هیچ مزد ومنتی شبانه روزی درحال پخت نان بودند که دراین میان نقش زن مرحوم ولی عسکرپررنگترازبقیه می نمود زیرا علیرغم چند فرزند قدونیم قد که ازشوهرش یتیم مانده بودند وعلیرغم نیازمالی شدیدی که برای اداره بچه هایش داشت ولی حاضر نمی شد برای نانوایی اش مزد بگیرد به هرحال باکمک های مالی وجانی مردم قهرمان ایران اسلامی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره)به پیروزی می رسد چند صباحی از پیروزی انقلاب نگذشته است که دولت نوپای انقلاب درگیر جنگی تحمیلی وتمام عیاربا رژیم بعث عراق یا بهتر بگویم تمام دنیا  گردیده است عده زیادی ازجوانان انقلابیِ روستا جذب بسیج وسپاه شده و گروه گروه عازم جبهه های جنگ می شوند که حاصل آن تقدیم دههاشهید و جانباز وآزاده قهرمان ودلاور است 

که درجدول زیرتا حدی که حافظه مان یاری داد اسامی شهدا وآزادگان وجانبازان وبسیجیان را نوشتیم ومنظورازبیسجیِ دادطلب عزیزانی هستند که داوطلبانه درجنگ حضور داشته اند 

ضمن پوزش ازعزیزان ایثارگری که ازقلم افتاده اندویا اطلاعاتشان ناقص است استدعا دارد پایگاه بسیج روستا ، شورای اسلامی وخودِعزیزان ایثارگر ما رادرارائه لیست کامل یاری فرمایند

ردیف

نوع ایثار

نام

نام خانوادگی

نام پدر

یگان خدمتی

محل سکونت

1

شهید

محمدرضا

اسحاق زاده

محمد

سپاه پاسداران

قم

2

شهید

حبیب الله

مشتاقی

حسین

بسیج روحانیت

قم

3

شهید

غلامحسین

محمدی

موسی

بسیج سپاه

قلعه نی

4

شهید

محمدحسین

ناصری

اکبر

بسیج سپاه

قلعه نی

5

شهید

غلامرضا

شجاعی

محمد علی

سپاه پاسداران

قلعه نی

6

شهید

نوروز علی

بنایی

اکبر

سپاه پاسداران

قلعه نی

7

شهید

عباسعلی

عباس زاده

نوروزعلی

کمیته انقلاب

قلعه نی

8

شهید

داود

اسدی

غلامحسن

ارتش

تربت حیدریه

9

شهید

رحیم

ظریف منش

محمد

ارتش

مشهد

10

شهید

عبدالحسین

رشنواز

رمضان

ارتش

قلعه نی

11

شهید

علی محمد

پاسبان


ارتش


12

شهید

رجبعلی

ایل بیگی

اکبر

ارتش

تربت حیدریه

13

شهید

مجتبی

اسدی

علیجان

ارتش

تربت حیدریه

14

شهید

حسین

مولوی




15

شهید

علی اکبر

محمدی




16

شهید

علی اکبر

علمدار




17

شهید

محمد

اسدی




18

آزاده

قزبانعلی

شجاعی

اسماعیل

ارتش

تربت حیدریه

19

آزاده

محمد رضا

اسدی

علی محمد

ارتش

تربت حیدریه

20

جانباز

حسین

بنایی

اکبر

بسیج سپاه

قلعه نی

21

جانباز

محمد امین

مولوی

اکبر

بسیج سپاه

تربت حیدریه

22

جانباز

غلامحسن

کیوانی

قربان

نیروی انتظامی

مشهد

23

جانباز

علی اکبر

ایل بیگی

محمد جان

بسیج سپاه

قلعه نی

24

جانباز

محمدطاهر

محمدی


بسیج سپاه

مشهد

25

جانباز

علی اکبر

اسدی

غلامرضا

بسیج سپاه

تربت حیدریه

26

جانباز

محمد رضا

لاله

مرادعلی

سپاه پاسداران

تربت حیدریه

27

جانباز

صفرعلی

شجاعی

ابراهیم

سپاه پاسداران

تربت حیدریه

28

جانباز

علی

آخوند زاده

رمضان

بسیج سپاه

تربت حیدریه

29

جانباز

عباس

اسحاق زاده

غلامحسین

بسیج سپاه

تربت حیدریه

30

جانباز

جعفر

ایل بیگی

علی اکبر

بسیج سپاه

مشهد

31

جانباز

غلامرضا

اسدی

حسین

بسیج سپاه

مشهد

32

جانباز

عیسی

اسدی

حسین

بسیج سپاه

مشهد

33

جانباز

علی اکبر

ناصری

ابراهیم

نیروی انتظامی

تربت حیدریه

34







35







36

بسیجی دادوطلب

محمد ناصر

محمدی

لطفعلی

بسیج سپاه

قلعه نی

37

بسیجی دادوطلب

رضا

اسدی

ابراهیم

بسیج سپاه

قلعه نی

38

بسیجی دادوطلب

مرتضی

اسدی

ابراهیم

بسیج سپاه

قلعه نی

39

بسیجی دادوطلب

محمد حسین

اسدی

علی عسکر

بسیج سپاه

قلعه نی

40

بسیجی دادوطلب

محمد

اسحاق زاده

طاهر

بسیج سپاه

تربت حیدریه

41

بسیجی دادوطلب

غلامرضا

اسدی

حسین

بسیج سپاه

قلعه نی

42

بسیجی دادوطلب

حسین

اسدی

غلامرضا

بسیج سپاه

مشهد

43

بسیجی دادوطلب

حسن

اسدی

غلامرضا

بسیج سپاه

تربت حیدریه

44

بسیجی دادوطلب

ابراهیم

ایل بیگی

مرادعلی

بسیج سپاه

مشهد

45

بسیجی دادوطلب

حسین

ایل بیگی

مرادعلی

بسیج سپاه

قلعه نی

46

بسیجی دادوطلب

علی

اسحاق زاده

محمد

بسیج سپاه

مشهد

47

بسیجی دادوطلب

ابراهیم

مولوی

حسین

بسیج سپاه

قلعه نی

48

بسیجی دادوطلب

جعفر

مولوی

غلامرضا

بسیج سپاه

تربت حیدریه

49

بسیجی دادوطلب

محمد جان

اسدی

محمد حسین

بسیج سپاه

مشهد

50

بسیجی دادوطلب

علی جمعه

رمضانی

حسین

بسیج سپاه

قلعه نی

51

بسیجی دادوطلب

حسینعلی

شجاعی

محمد

بسیج سپاه

قلعه نی

52

بسیجی دادوطلب

محمد

لاله

مرادعلی

بسیج سپاه

تربت حیدریه

53

بسیجی دادوطلب

قربانعلی

لاله

مرادعلی

بسیج سپاه

تربت حیدریه

54

بسیجی دادوطلب

قربانعلی

شجاعی

ابراهیم

بسیج سپاه

تربت حیدریه

55

بسیجی دادوطلب

محمد حسین

اسدی

علی محمد

بسیج سپاه

تربت حیدریه

 وعده ای هم زالو صفتانه خود را به این جوانان مومن منتسب نموده وانقلابی جلوه می دهند وفرصت هایی را برای خود وخانواده هایشان تدارک می بینند ،یا به استخدام ادارات دولتی درآمده یا با جذب اعتبارات ووام های ارزان قیمت دولتی صاحب آلاف والوفی گردیده که اغلب نوکیسه های بعد ازانقلاب از همین گروه هستند که بعدها افرادی به اسم برادر وهمسرشهید به این گروه فرصت طلب پیوستند وبا درآمدهای باد آورده میلیونی  هرروز برزخم اهالی نمک می پاشند واین درحالی است که بسیاری از رزمندگان بسیجی وداوطلب  وجانبازان  وپدران ومادران شهدای روستا درابتدائیات زندگی خود مانده اند ووقتی می بینند حاصل ودسترنج جانبازیها ورشادتها وخونهای آنها مورد چپاول  دیگرانی که نه جنگ را دیده ونه جراحتی برداشته ونه اسارتی را چشیده اند قرارگرفته است  رنج می برند وهمچون مولایشان امیرالمومنین صبر می کنند درحالیکه خاردرچشم واستخوان درگلو دارند آری آنها می بینند افرادی را که قبل از انقلاب آه نداشتند که با ناله عوض کنند وهمیشه هشتشان گرو نهشان بود وبه اصطلاح محلی آفتاب نشین بودند امروز با عناوینی همچون دکترومهندس و....برادر وخواهر وهمسر ودائی وهمکلاسی  شهید  صاحب موسسات وشرکت ها ومعادن وکارخانجات وعناوین دهن پرکن اجتماعی گردیده اند ازخود می پرسند من به جبهه رفتم ، من شهید شدم ، من جانباز شدم ، من به اسارت درآمدم ،من شبها تا به صبح کابوس مرگ عزیزانم را دیدم ومن ..... ؟

ایا این عدالت است که سهم من به عنوان رزمنده بسیجی وجانباز سرافکندگی وخجالت درمقابل همسروفرزندانم باشد وآنگاه که فرزندم ازمن پول برای خرید مداد ودفترش می طلبد  نفسم به شماره  افتد، رنگم برافروخته  گردد دستم بلند  شود ،فرزندم خوشحال که دست بابا به سمت جیبش میرود ولی گویا همسرم خوشحال نیست  او سریع می پرد وفرزندمان را درآغوش می کشد وخودش را سپر می کند ولی تا او می جنبد گونه دلبندش را سرخ شده از سیلی پدر می بیند  ،همسرم به حال فرزندش گریه می کند ، من به حال همسروفرزندم ، ناگاه  دستانی لطیف را روی گونه هایم حس میکنم ،آری درست حدس زدید فرزندم اشکهایم را پاک می کند التماس می کند بابا جون گریه نکن قول می دم دیگه چیزی نخوام ، بابا بخدا تقصیر من نبود آخه مردم یه جوردیگه  حرف میزنند  من فکرکردم اگه دیگران بخاطر برادر وهمسر و.... رزمندگانی چون شما اینقدروضعشان خوبه  حتما شما که خود رزمنده هستید باید خیلی پولدارباشید  بابا جون فقط یه قول بهم بده  ، میگم چه قولی ، میگه هروقت اعصابت بهم ریخت وخواستی مامانو بزنی بیامنو بزن! ببین چه صورت لطیفی دارم !درسته دستت سنگینه ولی قول میدم طاقت بیارم

بابایجون آخه تا امروز هروقت چشم کبود شده مامانو می دیدم می گفتم چرا صورتت کبوده با گریه می گفت هیچی مامان جون  خوب میشه ،اونروز که سرش شکسته بود گفت آجرخورده ،اونروز که ظرفهاش شکسته شده بود وگریه میکرد گفت افتاده نکنه باباجون شما ........!؟

باشه بابا جون ؟ قول میدی ؟  آخه من مامانمو خیلی دوست دارم  !!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیگه نتونستم طاقت بیارم ازخانه بیرون زدم تا بلکه اعصابم آرام بگیرد کنارکوچه نشسته بودم وغرق در آنچه پیش آمد بودم که ناگاه متوجه شدم چیزی مثل برق از مقابل دیدگانم رد شد  ومن درلابلای توده ای از گرد وخاک برای لحظه ای گم شدم. آری خودروی گرانقیمتی متعلق به ازما انقلابی ترون  بود که آمده بود سهم ماررا بپردازد .بله سهم من ازایثارگری ام گرد وخاکی بود که او بوسیله خودروگران قیمتش ارزانی ریه های شیمیایی شده ام کرد تامنهم ازدنیای آنهاسهمی داشته  وبی نصیب نمانده باشم !؟

                      بعدا نوشت 1                         

نذر کرده ام برای شفای بابای جانبازم، زنجیر زن هیئت شوم                      

و از مادرم شنیده بودم که پدرم داوطلبانه عازم جبهه های نبرد شده و مناطق شرهانی، موسیان، سومار، مهران، دهلران، ایلام و جزیره مجنون شاهد حضور عاشقانه ی او در دفاع از دین و میهن و انقلاب و امام بوده اند.
ترکشی که او را میهمان کرد، نتوانست او را از ادامه ی انجام وظیفه بازدارد و در حالی که هنوز نیازمند درمان بود، بیمارستان را رها کرد و به خط مقدم بازگشت.

از بیمارستان اعلام کردند که فرار کرده، در حالی که او با سر و روی باند پیچی شده خود را به خطوط نبرد رسانده بود.
بعد از آن یک بار هم وجود نازنینش آلوده به بمب های شیمیایی و در فرصتی دیگر دچار موج گرفتگی می شود.
بابای عزیزم بعد از جنگ به دنبال گرفتن درصد و تشکیل پرونده و ....نبود اما سالهاست که روزها و شب های بسیاری را یا در بیمارستان سپری نموده و یا در خانه در بستر بیماری با عوارض مجروحیت دست و پنجه نرم می کند.
بارها و بارها پزشکان از او قطع امید کرده اند و گفته اند او را به منزل ببرید تا این روزهای آخر را در کنار خانواده باشد، اما هر بار اراده ی الهی چیز دیگری را رقم میزند.

آیا کسی می تواند عمق درد جانکاه پدرم و دیگر باباهای جانباز، نگاه همیشه نگران من و مادرم و دیگر فرزندان و مادرانی را که شریک زندگی جانبازند، درک کند؟

امسال در زاد روز میلاد فرخنده ی امام حسین(ع) روز پاسدار و میلاد با سعادت ابوالفضل العباس(س) که روز جانباز نامگذاری شده، با خدای خود پیمانی بسته ام.

از آن جا که برای پدرم سابقه ای از جراحت ها ثبت نشده تا امروز برای درمانش کمکی دریافت کنیم، من با خدای خود عهد کرده ام که محرم امسال با پای برهنه در هیئت های عزاداری برای شفای پدرم و همه ی جانبازان، زنجیر بزنم.
می گویند دست خدا بالاترین دست است. من دست نیاز به سوی او بر میدارم و شفای بابای عزیزم را از او طلب می کنم.
وقتی پدرم بد حال می شود، از خدا می خواهم به من و او فرصتی بدهد تا بیشتر در کنار هم باشیم و من و برادرم بتوانیم او را "بابا" خطاب کنیم هر چند او از ادای پاسخ ناتوان باشد.

و از خدا می خواهم رهبر جانبازمان "سید علی" را که سایه ی پدری اش بر سر فرزندان شهداست، برایمان حفظ کند، دست نوازش او مرهم زخم روح و جسم ماست.

 

بعدا نوشت 2

نامه ای به پدر جانبازم

از آنجا که جانبازان پدران شرافت وغیرت ما و بازماندگان طلایه داران عزت ما هستند و از آنجا که آنان با دلهای زخمی اما مملو از عشق ، کوله باری از درد و رنج را سالهاست که بر دوش می کشند و از آنجا که ما امنیت و آسایش خود را مدیون آنان هستیم ، حقیر نامه ی از سر مهر و ارادت بر بال معنویت پیک نمودم تا لحظه ای و ذره ای ، درد عاشقانه ی این عزیزان را با خود تقسیم نمایم . پدر عزیز و جانبازم شنیده ام ، زمانی که من در بستر خواب ، با لالائی پر از غم مادر آرام گرفته بودم ، تو بودی که امنیت و آسایش خود را نادیده گرفتی و دلاورانه به سوی دشمن تاختی تا من و هزاران هزار کودک دیروز ، امروز با غرور و افتخار نام ایرانمان را فریاد بزنیم ...پدر خوش غیرت من ، اکنون فهمیده ام که زیر آتش و خون قرار گرفتن غیرتی اباالفضلی می خواهد و دلی حسینی ، که تو آن را داشتی و برای ما صرف نمودی تا خدای ناکرده لحظه ای دشمن خیال دست درازی به ناموست را به سر نیافکند و همچنان این غیرت توست که روح بلند فداکاری را به تمام معنا به جهانیان ثابت کرده است ...معلم تاریخ نگار عهد و وفای من ، هر آن دم که ترکش سرد سربی تن ملولت را می آزارد ترکش نگاه پر دردت را که همیشه از دیگران پنهان می داری ، دل مرا پیشتر می شکافت و گلویم را چون سینه مسموم و شیمیائی ات بشدت می فشارد ... آری پدر مهربانم من هم با تو درد می کشم اما تو درد عشق و فراق از دوستان و یارانت و من درد آب شدن نگاهت و من و پژمرده شدن روز به روز چهره ماهت ...شاید دوست داشتی اکنون به جای خوابیدن بر روی تخت و یا نشستن بر ویلچر ، با پسرت که اکنون هزاران آرزو بر دل دارد در خیابان ها گام به گام او و دست بر دوشش حرکت می کردی ، اما پدر رشیدم هنگامی که دست گرم و مهربانت را بر روی سرم احساس می کنم و زمانی که بوسه ای بر صورت زیبا و دلنشینت می نهم با تو تا اوج آسمانها پرواز می کنم و غروری سرشار از رشادتهای تو تمام وجودم را فرا می گیرد و بیش از پیش به تو افتخار می کنم ...نمی دانم که چگونه با تو همدل شوم تا آنگونه که شایسته است احساسم را از وجود نازنیت بیان کنم و بگویم که جای تو در فرهنگ ملی من چه جایگاه والا و با ارزشی است ، همیشه قدردان شما هستم و تا ابد نام و یادتان در دلم جاری خواهد ماند . پدر جانبازم تو تجلی ایثار و عشقی تو در مکتب معرفت سر مشقی ، تو سربرگ کتاب عشقی ...ای کاش این نامه دلریز من گوشه قلبت جای گیرد و مرا به میهمانی اش دعوت نماید ... تا با هم آوائی دل من و تو ، شیرین ترین لحظات را در دفتر خاطرات عمرم رقم زنم و غمی از غمهایت را با عشق برگیرم .ملتمسانه محتاج دعای خیرتان هستم تا رگه ای از غیرت شما در وجودم پرورش یابد و من نیز با برداشتن الگو و تمثیلی از شما راه شما را که همان راه شهداست و امام عزیز پیشرو آن بود ،به نیکی دریابم و با یافتن لیاقت فرزندیتان ، به دشمنان نشان دهم که تا الگوی من بزرگ مردانی چون شماست ، اجازه نمی دهم لحظه ای چشم به خاک پاک میهنم بدوزد و هرگز از شهادت در این راه نمی هراسم و جانم را فدای ولایت خواهم نمود.

سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ

ادامه دارد


بیوگرافی ووصیت نامه شهدای قلعه نی




                                          دانش آموز بسیجی : شهید محمدحسین ناصری قلعه نی  


      

تاریخ شهادت: 1362/12/06

محل شهادت : جزیره ی مجنون                                                           محل دفن : گلزار شهدای روستای قلعه نی

شرح حال

دانش آموزشهید محمد حسین ناصری در خانواده ای مذهبی پا به عرصه ی وجود نهاد علی رغم این که در سن سه سالگیاز نعمت گرمای وجود مادر محروم ماند اما تحت ارشادات پدر وحمایت های همه جانبه ی وی با روحیه ی قوی وبنیه ی محکم ایمانی بزرگ شد . وی پس از اتمام تحصیلات راهنمایی از طریق بسیج ، گردان رعد، تیپ 21 امام رضا علیه السلام عازم خط مقدم شد و آخرالامر به آرزویی که همیشه چشم انتظارش بود رسید  نام خود را در زمره ی عباد الله المخلصین جاودانه ساخت وعند ربهم یرزقون مهمان الطاف خداوندی شد

وصیت نامه

همان بهترین عمل مؤمن  ، جهاد در راه خداوند است شما خودتان می دانید که هدف من از آمدن به جبهه برای رضای خداوند است

از مرگ حذر کردن دو روزروانیست                                                   روزی که قضا باشد وروزی که قضا نیست

روزی که قضا باشد کوشش نکند سود                                                   روزی که قضا نیست در او مرگ روانیست

بی صبرانه منتظر بیوگرافی عکس ووصیت نامه سایر شهدای بزرگوارهستیم                     




روحانی بسیجی شهید حبیب الله مشتاقی قلعه نی

تاریخ تولد 1347/01/01

تاریخ شهادت : 1365/01/13

محل شهادت :

علت شهادت :اصابت ترکش

محل دفن : گلزار شهدای قلعه نی


قسمتی از وصیتنامه شهید حبیب الله مشتاقی

وصیت نامه شهید حبیب الله مشتاقی با ضد انقلابیون و گروهکهای محارب به شدت برخورد کنید و نگذارید به اهداف شوم خود دست یابند. ... واکنون باحمایت از ولایت فقیه می توانیم دشمنان انقلاب اسلامی را نابود کنیم و تاآخرین قطره ی خون مان باید در برابر استکبار ایستادگی کرده و لحظه ای ازمواضع بر حق خودمان عقی ننشینیم،‌همه ما باید پیرو ولایت فقیه باشیم چون این ولایت فقیه بود که مملکت ما را از شر اجانب نجات داد.

زندگینامه

حبیب‌الله مشتاقی؛ فرزند حسین و ماه بیگم، در دوّم تیر ماه سال 1342، درتربت حیدریه، بخش زاوه روستای قلعه‌نی به دنیا آمد. او دوران کودکی را بهخوبی در کنار خانواده‌ی خود گذراند. از همان کودکی برای فراگیری قرآن به مکتب رفت و شروع به خواندن نماز کرد. مرتّب نمازش را می‌خواند و حتی روزه می‌گرفت. او از نظر اخلاقی الگو و نمونه بود. به همگان احترام می‌گذاشت.در بُعد علمی و بسیاری از مسایل مذهبی و سیاسی فعّالیّت داشت. در امورمذهبی بسیار دقیق بود و هرگز نماز شب را ترک نمی‌کرد و همچنین در آخرنماز با صدای بلند گریه می‌کرد و با خدا راز و نیاز می‌کرد. وی دوران ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش، روستای قلعه‌نی، به خوبی و با موفقیتگذراند. وی با آغاز انقلاب اسلامی در حالی که دانش‌آموز دوره‌ی راهنمایی بود به همراه معلمینش و دیگر دانش‌آموزان، دست به فعالیت‌های اجتماعی وسیاسی زد. در اکثر راه‌پیمایی‌ها و تظاهرات هاعلیه رژیم شاه شرکت می‌کرد.وی سپس به علت علاقه‌مندی به علوم دینی، از روستا به مشهد هجرت کرد ووارد حوزه‌ی علمیه‌ی آن شهرستان شد. 3 سال در حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد تحصیلکرد. سپس برای ادامه ی تحصیل به قم رفت. 3 سال در حوزه‌ی علمیه‌ی قم مشغول درس بود و توانست کتاب لمعتین و اصول را به پایان برساند. او به نماز اول وقت اهمیت می‌داد و به ائمه‌ی اطهار علیهم السلام علاقه ی شدیدی داشت و برای آشنا کردن مردم، از فضایل و مناقب آن‌ها صحبت می‌کرد و خودنیز به آن عمل می‌کرد. او در زمینه‌های تخصصی، بیان احادیث و همچنین بیانمسایل اجتماعی و سیاسی جامعه فعالیت می‌کرد. وی برای والدینش بسیاراحترام قائل بود. پدرش؛ حسین مشتاقی می‌گوید: هر وقت می‌خواستم بیرون بروم وی کفش‌هایم را جلو پایم مرتب می‌کرد. هنگامی که با او سخن می‌گفتم سرش را پایین می‌گرفت و بسیار مؤدّب و متین بود.0 روحانی شهید؛ حبیب‌الله مشتاقی با مردم برخوردی گرم و صمیمانه داشت. به سؤالات آنان با مهربانی وروی گشاده پاسخ می‌داد. اگر آن‌ها مشکلی داشتند به آن‌ها کمک می‌کرد.حبیب‌الله، فردی متواضع، فروتن، صادق،وقت‌شناس و خوش‌رفتار بود. او دراوقات بیکاری در امر کشاورزی به پدرش کمک می‌کرد. گاهی نیز به مطالعه‌ی کُتب مختلف اجتماعی، سیاسی و مذهبی می‌پرداخت و علاوه بر این‌ صله‌ی‌ارحام را به جا می‌آورد. با آغاز جنگ تحمیلی، در جبهه‌های نبرد به تبلیغات اسلامی برای رزمندگان می‌پرداخت. او در 19 سالگی، برای دفاع ازمملکت اسلامی و حفظ انقلاب راهی جبهه‌های جنگ شد. با گروهک‌های محارب وضد انقلابیون مخالف بود. با کسانی که علیه انقلاب اسلامی سخنان بدی برزبان می‌آوردند، برخورد می‌کرد. روحانی شهید؛ حبیب‌الله مشتاقی دروصیت‌نامه‌ی خود گفته است: «همه باید پیرو ولایت فقیه باشیم؛ زیرا این ولایت فقیه بود که مملکت ما را از شر اجانب نجات بخشید. اکنون با حمایت از ولایت فقیه می‌توانیم دشمنان انقلاب اسلامی را نابود سازیم، و تاآخرین قطره‌ی خونمان باید در برابر استکبار، ایستادگی کنیم و لحظه‌ای ازمواضع برحق خودمان عقب ننشینیم. ما باید فعالانه در این جنگ حق علیه باطل، شرکت جوییم. عراق به خاطر شکست نظام نوپای جمهوری اسلامی وحشیانه به کشور اسلامی ما حمله‌ور شده است. پیروزی از آن لشکر اسلام است. مردم ومسئولین باید پیوسته مسأله‌ی اصلی را جنگ بدانند و همه‌ی کوشش خود را به کار ببرید تا اسلام پیروز شود. جمهوری اسلامی حق دارد که از صلح اجتناب کند؛ زیرا چگونه می‌توان با کسی که دستش به خون هزاران انسان آلوده است
صلح کرد؟»

پیکر مطهر روحانی شهید؛ حبیب‌الله مشتاقی را در زادگاهش،شهرستان تربت حیدریه روستای قلعه‌نی به خاک سپردند

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا مولوی سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:53 ق.ظ http://ghorubtanhai.blogfa.com/

سلام صبح بخیر
روز دوشنبه مورخه 92/11/14 اقای ابراهیم محمدی معروف به سال ابراهیم به رحمت خدا رفت

سلام علیکم
روزشما هم بخیر
سپاسگزارم
آگهی شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد